متن عجیب از درد دل خسته دلان

خداوندا
پریشانم
چه می خواهی تو ازجانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداواندا
اگر روزی زعرش خود به زیر ایی
لباس فقر بپوشی
غرورت رابرای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گوی
خداوندا
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر کردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن
در  این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط ثنا(آرنیکا)
آخرین مطالب